تجربه ديني از ديدگاه ويليام جيمز

نويسنده: غلامرضا اعواني
متن حاضر سخنراني غلامرضا اعوانی در همايش عرفان، تجربه ديني و گفت‌وگوي اديان در دانشگاه تربيت مدرس می باشد که در 21 مهر ماه 1383 برگزار گرديد.
سخنران: غلامرضا اعواني
وقت آن رسيده است كه درباره مفاهيم و معاني‌اي كه به كار مي‌بريم، به‌ويژه مفاهيمي كه بعضي از آنها را از غرب گرفته‌ايم، تأملي كرده و ببينيم همان مفهوم در فرهنگ ما چگونه بوده است. يكي از آن مفاهيم، مفهوم «تجربه ديني» است. البته اين گفته بدين معني نيست كه ما اين مفهوم را نداشته‌ايم، بلكه مي‌خواهيم اين برداشت را از تجربه ديني را در قالب خود تفكر غربي كه سيرش به ما منتقل شده به خصوص كتاب انواع تجربه ديني ويليام جيمز مورد بررسي قرار دهيم. شايد كتابي كه بيش از همه كتابها باعث رواج اصطلاح تجربه ديني شده است همين كتاب جيمز يعني انواع تجربه ديني است. اين كتاب مجموعه سخنراني ويليام جيمز در سال 1902 است كه بعدها به صورت كتاب درآمده است. اصطلاح تجربه را چون در نزد فلاسفه پديد آمده، ويليام جيمز هم به همان شكل مورد استفاده قرار داده است و بايد در معناي لفظ تجربه و ارتباط آن با تجربه ديني و تلقي آنها از اين تجربه به درستي دقت كرد. نكته‌اي كه درباره ويليام جيمز اهميت زيادي دارد اين است كه محور تفكر او در اين كتاب، غزالي است. وي از كتاب غزالي يك نقل قول سه صفحه‌اي درباره تجربه دارد كه آن را اساس و محور بحث خود قرار داده است. حال ببينيم معنا و مفهوم تجربه ديني نزد حكما و عرفاي ما چيست؟
افلاطون در تمثيل غار چنين مطرح مي‌كند كه فيلسوف از غار حركت مي‌كند و به خورشيد حقيقت واصل مي‌شود. به بيان ديگر به يك معناي حكمي و عرفاني مي‌رسد و حقايقي را بر اثر وصول مشاهده مي‌كند. اين ديالكتيك نوعي تجربه است ولو اينكه اسم تجربه نيامده است. مي‌خواهيم ببينيم كه قدما به تجربه چگونه نگاه مي‌كردند و امروزي‌ها چگونه نگاه مي‌كنند؟ نفس تجربه در ارسطو يك جنبه معرفتي دارد و اساس معرفت تجربه است اما كمال نيست، شرط لازم است، اما كافي نيست. براي اينكه قضيه تجربي، قضيه علمي شود مي‌توان گفت تجربه پاسخ به مطلب «هل» است و يعني آيا چيزي هست؟ كه در تجربه بر ما معلوم مي‌شود. بعد از اينكه چيزي را از طريق تجربه يا ادراك حسي ابلاغ كرديم، دو سؤال ديگر بعد از تجربه بايد مورد بررسي قرار گيرد:
اين تجربه يا بايد تصادفي باشد يا تصادفي نيست و عللي دارد و كشف علت است كه موجب معرفت مي‌شود. شايد در ميان فيلسوفان يونان كسي كه به معناي تجربه و آگاهي ناشي از تجربه پرداخته است افلوطين است كه بيشترين بحث را دربارة به آن چيزي كه امروزه تجربه ديني يا تجربه عرفاني مي‌ناميم دارد. حتي بعضي‌ها او را به غلط مؤسس عرفان دانسته‌اند. در شرح افلوطين گفته‌اند كه او چهار بار به تجربه وصال با خداوند رسيد. در مقاله هشتم از تاسوعه چهارم خود او اشاره مي‌كند كه بارها به اين مقام رسيده و آن را تجربه كرده ‌است. اين تجربه چگونه تجربه‌اي است؟ مسلماً يك مبناي روان‌شناختي و نفساني ندارد؛ يك جنبه عميق معرفتي دارد، كه حاصل آن نوعي حكمت الهي است. چنان‌كه در افلاطون هم ديديم كه حاصل نوعي معرفت است. در واقع اين آگاهي كه در اثر تجربه اتصال به الوهيت براي انسان حاصل مي‌شود با «كوگيتو» دكارتي تفاوت زيادي دارد. كوگيتو يك تجربه‌اي بوده و آگاهي‌اي حاصل مي‌شود كه از نظر افلوطين نازلترين مرتبه آگاهي ممكن براي انسان است. نفس مراتب بسيار بسيار عميق‌تري دارد كه فقط با روش حكمت است كه انسان مي‌تواند به آن واصل شود. در كوگيتوي دكارتي حجاب آن تجربه عميق‌تري است كه انسان مي‌تواند به آن برسد و انسان را در حد آن آگاهي كوگيتو فكر مي‌كنم متوقف مي‌كند. از نظر افلوطين نفس انسان مراتب بسيار عميق‌تري دارد كه اين مراتب دروني است و در درون انسان هست كه انسان مي‌تواند در اثر تجربه مورد نظر به آن واصل شود.
تجربه در نزد فلاسفه گذشته شرط لازم بود، اما شرط كافي نبود. اما به نظر هيوم، تجربه، آن‌هم تجربه حسي هم شرط لازم و هم شرط كافي براي هر معرفتي است. هر معرفتي بايد مأول به تجربه باشد و فقط از آن حيث قابل تأويل به تجربه است؛ اعتبار دارد و اعتبار و حجيت عقل و مراتب ديگر تجربي مورد انكار قرار مي‌گيرد. اگر بخواهيم تجربه ديني را از ديدگاه هيومي مورد بررسي قرار دهيم، از لوازم اصالت تجربه هيوم پديدارانگاري است. يعني هرچيزي را به نازل‌ترين سطح آن كه عبارت از پديدار شده يعني سطح ظاهري تجربه و چيزي وراي تجربه وجود ندارد، آن را فرو مي‌كاهد. اگر بخواهيم تجربه ديني را در قالب هيومي تفسير كنيم، چقدر بايد فروكاهش باشد و ديگر اينكه در تجربه ديني در معناي جديد بعد از هيوم، از معناي اصالت نفسانيات ناشي مي‌شود كه اين برخلاف روش قدماست. او مفهوم عليت را اين‌گونه توجيه مي‌كند و مي‌گويد: «اگر مفهوم عليت را بخواهيم توجيه كنيم يا بايد از لحاظ حس بيروني توجيه كنيم يا از لحاظ حس دروني كه عبارت از تداعي معاني يعني يك عمل نفساني». فرق هيوم با كساني مانند ارسطو اين است كه ارسطو سعي مي‌كند تجربه نفساني را به تجربه معرفتي تبديل كند. يعني تمام كتاب علم‌النفس ارسطو، روان‌شناسي به معناي امروز كلمه نيست. هر مرتبه از قوه‌اي از قواي نفس و تجربه‌اي كه از آن حاصل مي‌شود يك معناي معرفتي و يك اصل معرفتي دارد. يعني از معاني نفساني معناي معرفتي اراده مي‌كند. هيوم برعكس از تمام مراحل معرفتي معاني نفساني نتيجه مي‌گيرد كه اين دو در تفسير تجربه ديني اهميت فراواني دارد. از ديگر لوازم اصالت تجربه هيوم تأكيد او بر «عاطفه» صرف است نه «عقل»، نه «احساس»، نه «دين» و معاني دروني را به معاني عاطفي تحليل مي‌كند و اين يكي از لوازم انكار اصالت عقل است.
اما درباره ويليام جيمز بايد گفت محور بحث او گفته‌اي از غزالي است. او برداشت خاصي از غزالي دارد. درست است كه ويليام جيمز و غزالي در ظاهر باهم مشابهت دارند اما در باطن بسيار فاصله دارند. جيمز در كتابش مي‌گويد مثلاً طبيبي مي‌خواهد علت مستي را بداند، اما هرگز مست نشده باشد.‌ آيا مي‌فهمد مستي چيست؟ هرگز راهي ندارد. بنابراين بايد فرق گذاشت بين آگاهي از شيء و تجربه شيء و آنچه كه مفيد علم هست همان تجربه است نه آگاهي آن. در مثال طبيب اين مثال را جيمز از غزالي گرفته، طبيب ولو اينكه در كتابها خوانده باشد و علل مستي را بداند اما تا حالا تجربه مستي نكرده باشد علم واقعي ندارد ولو اينكه آگاهي دارد. بنابراين علم و آگاهي غير از تجربه است. اين استدلال جيمز است.
همه معاني‌اي كه در اصالت تجربه هيوم هست را در تفسير ويليام جيمز مي‌توانيم بيابيم و اين برداشت در تجربه ديني از غزالي وجود ندارد. او خود مقدمات دين را در پنج عنصر بيان مي‌كند. عنصر عامل، اتحاد و اتصال يا ارتباط هماهنگ با عالم اعلي غايت قصوي ما در اين عالم است. عالم محسوس همه عالم نيست و جزيي از عالم روحاني است و كمال خود را از عالم روحاني اخذ مي‌كند. دعا يا ارتباط دروني با روح عالم (روح عالم اعم از اينكه آنرا خدا بگوئيم يا آنرا قانون بناميم) فرايندي است كه در آن فعلي صورت مي‌گيرد و نيرويي روحاني جريان مي‌يابد و موجب آثاري كه نفساني يا عادي است مي‌شود. دين داراي خصوصيات نفساني است كه دو عامل را در اين باره ذكر مي‌كند. دين موجب شوقي مفرط در انسان مي‌شود يعني به جنبه معرفتي دين اصلاً تأكيد نمي‌كند در ضمن جيمز مؤسس روان‌شناسي جديد است به همين دليل او تجربه نفساني را بيشتر از ديد روان‌شناسي مي‌ديد. او همچنين پايه‌گذار در مكتب پراگماتيسم است و از اين دو ديدگاه به تجربه نگاه مي‌كند.
1- دين موجب شوق مفرطي در انسان مي‌شود كه موهبتي را بر زندگي مي‌افزايد و شكل سحر و افسون شاعرانه يا جديت او قهرمان‌گرايي در انسان مي‌شود.
2- عامل ديگر نفساني كه همه هم به آن اعتقاد دارند اين است كه دين در انسان نوعي آرامش دروني و امنيت نفساني ايجاد مي‌كند. اين تمام چيزي است كه از تجربه ديني نتيجه مي‌گيرد.
بنابراين از بيان ويليام جيمز پيداست كه وي يك تبيين معرفتي از تجربه ديني ندارد، نهايتاً آنرا از ديدگاه روان‌شناختي و عاطفي مانند هيوم مورد بررسي قرار مي‌دهد.
بايد گفت جيمز واقعا به تجربه ديني اعتقاد دارد يعني به نظرياتي كه تجربه ديني را انكار مي‌‌كنند سخت مي‌تازد. مثلاً به فرضيه‌اي كه مي‌گويد تجربه ديني بازمانده خرافات است سخت مي‌تازد و آن را باطل مي‌داند. تجربه ديني جنبه شخصي دارد و يك برداشت كاملاً شخصي است و نمي‌تواند جنبه معرفتي از نظر هيوم داشته باشد.
جيمز در اين باره مي‌گويد با وجود كشش و جاذبه‌اي كه غير شخصي بودن تفكر علمي دارد، دانش علمي موجب كرامت نفس نمي‌شود. اعتقاد من اين است كه دانش علمي سطحي است و مي‌توانم دليل خود را در چند كلمه خلاصه كنم. مادام كه ما درباره امر جهاني و كلي بحث مي‌كنيم ما فقط درباره نهادهاي واقعيت و نه با خود واقعيت سروكار داريم اما هنگامي كه درباره امر خصوصي يعني تجربه دين و پديدارهاي شخصي گفت‌وگو مي‌كنيم با واقعيت به معناي حقيقي و كامل كلمه سروكار داريم.
از اين بيان پيداست كه تجربه ديني امري شخصي و خصوصي است. جيمز در جاي ديگر مي‌گويد عقل در تجربه ديني جايي ندارد. اكنون مي‌توان ديد كه چرا من (جيمز) در همه اين سخنراني‌ها عقل‌گرا و قائل به اصالت عقل هستم و چرا هميشه متمايل بوده‌ام به اينكه هميشه عنصر عاطفه و احساس را در دين احيا كنم و عنصر عقلاني دين را تابع عنصر عاطفه قرار دهم. فرديت هميشه مبتني بر احساس است و نهانخانه احساس آدمي يعني لايه‌هاي تاريك و كور شخصيت‌ وي تنها جايي در عالم است كه در آن امر واقع را در حال مي‌توان يافت و مي‌توان دريافت كه وقايع چگونه حادث مي‌شوند. متعلقات عام و كلي معرفت عقلي در قياس با عالم احساسات فردي زنده فاقد استحكام و حيات است.
جيمز در مقاله ديگري با عنوان اراده ايمان مطالب ديگري مي‌گويد كه اراده نتيجه ايمان است و معرفت در آن جايي ندارد. به نظر جيمز صحت و سقم فرضيه‌هاي ديني، امر واقع نيست بلكه نسبي و شخصي و تابع احوال ذهني صاحب آن است و معياري به دليل فردي بودن نمي‌توان براي آن قائل شد.
چطور مي‌توان تجربه ديني را از تجربه غير اصالت نفساني نجات داد؟ يكي از راه‌ها بحث‌هايي است كه افلاطون، ارسطو و افلوطين داشته‌اند. آنها كاملاً راه را نشان دادند كه بايد به سابقه دوهزار ساله تمدن خود غرب بازگشت كه اين سه فيلسوف پاسخي در اين باره دارند. راه دوم ميان فلاسفه جديد مانند هوسرل كه براي نجات فلسفه از اصالت نفساني كتابهايي نوشته است. اما بحث منقذ من الضلال غزالي البته نه آن بحثي كه جيمز از غزالي كرده است بلكه قرائتي كه خود غزالي از عرفان كرده است بسيار مهم است. او مي‌گويد منظور من جستجوي حقيقت بوده نه تجربه ديني يعني يافتن حقيقت در تجربه ديني.
علم را اولين بار به عنوان انكشاف شايد غزالي مطرح كرده است علم يقيني انكشاف است يعني يقيني كه از انكشاف حاصل مي‌شود خيلي مهم است.
تجربه ديني هر تجربه‌اي نيست. تجربه ديني صحيح با يك وحي الهي ارتباط دارد. با راه تقرب و ولايت و سلوك كه انسان به معرفت قلبي و تشريع مي‌رسد و همچنين راه دين مبتني بر معرفت يقيني حكمت الهي است كه اين كار در اسلام شده است و بهترين بحث را در اين‌‌باره غزالي كرده است اما گاهي بحث‌هاي او با بحث كلامي هم آميخته اما سهرودي بحث تجربه ديني و عرفان را جز فلسفه قرار داده، عالي‌ترين بخش حكمت به تعبير سهروردي حكمت ذوقي است كه فراتر از حكمت بحثي است. از سهروردي تا حكمت متعاليه ملاصدرا كوشش عميقي بوده براي اينكه اين تجربه انسان را تجربه كنند و بعد آنرا تبيين كنند، يك كوشش بيش از هزار ساله در فرهنگ ما و بر اين مبنا حكمي براي اين تجربه ديني وجود دارد و علاوه بر اينكه كتاب عرفاي ما كه بحث‌هاي عميق معرفتي را بررسي كرده‌اند نه از ديدگاه صرفاً يك تجربه ديني كه غريبان به آن پرداخته‌اند.
منبع: سایت باشگاه اندیشه

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله